شب بود و شهر
پر بود ازسایه های درد
و در گوشه ای از یک پیاده رو
پسرکی بود که سر بر بالین مادر نهاده بود
و برایش می خواند مادر
آن لالایی پر درد:
لالا لالا گل باغم
بخواب ای خوشگل نازم
بخواب ای نازنین من
بخواب ای شمع عمر من
لالا لالا دلم تنگ است
دل مردم پر از سنگ است
به ظاهر شاد و خندانند
ولیکن سخت نالانند
یکی از درد بی فکری
یکی از درد بی عشقی
یکی از درد تنهایی
یکی هم غرق رویایی
......................
به دلها گرد بی مهری
به جانها درد بی دینی
به دیده اشک بدبینی
به بینی آب سر مستی
به ظاهر عابد و ساجد
به باطن فاسق و فاسد
.......................
لالا لالا گل باغم
بخواب ای خوشگل نازم
بخواب ای نازنین من
بخواب ای شمع عمر من
چه گویم من از دردها
تمامی ندارند سنگها
خدا هم می شود تنها
اگر باشد در این دنیا
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
خیلی شعر خوشملی بووووود
مال کی بود ؟؟؟
خودت شیطوون
سلام امیرررررررررررررررررررررررر
آره ماله خودم بود.........
بم نمیاد؟
سلام
من جوابتو می دم ..خیلی هم بهت میاد شعر بگی ....
اما یه انتقادی از شعرت دارم ..
با دو جمله آخرش سخت مخالفم .....
و اصلا هم از این دو جمله اخر خوشم نیومد ...
اما به غیر از این دو جمله شعر خیلی زیبایی ..
موفق باشی
ممنون...خوب بود....بیشتر روش فکر میکنم...
راستی آپ جدیدم و بخون ....
به درد همه می خوره ....به درد تو هم ....
اومدم...............
شعر جالبی بود. خوبیه وبلاگتون اینه تنوع مطلب هاش زیاده واسه خواننده های متنوع البته این کنار بدی هاشه ها(من شکلک میخوام)آخه اینجا جای شکلک خندش خالیه. حالا فکر میکنیم داره
چه عجب.....(به قول امیرررررررررر ننه رجب)...
خوش اومدین......
راستی کجاش خنده داره...................؟؟؟؟؟؟؟؟؟