oo

oo

:: طراحی‌گرافیکی ، برنامه‌نویسی‌وب ::


::: خــورجــین :::


خدایا من اینجام تو کجایی؟ ...


56


دوباره سلام ...


بای ...

بوی گند خوش خدمتی ... !

یکی بود یکی نبود ، زیر این گنبد کبود ، توی یک گوشه ای از دنیای ما ، درست وسط یک اقیانوس گمنام ، در نقطه کور جغرافیایی ، سرزمینی بود به نام اینر (1) ، پر از چهار فصل سال و پر از منابع زیرزمینی و رو زمینی. اینجا بر اساس آنچه که در اساسنامه (2) خودش بیان شده مردمی و بر پایه عدالت محوریست ، ولی گویا همه این ها کشک است. در اینجا پاشنه بر پادشاهی می چرخد و حرف حرف اوست. پادشاه فعلی ماحیموند (3) نام دارد. سالیانی است که بر مسند پادشاهی اینر تکیه زده است. از شیوه حکومت داری اش حرف ها و سخنان بسیاری رانده شده است که هر کدام برای خودش چندین جلد کتابی صدها صفحه ای است. ماحیموند هم برای خودش تفکراتی منحصر به فرد دارد. ماتادورها (4) هایش افرادی زیرک و مرموزند. گفته شده ماتادورها بر روی اعصاب و روان ویزویز (5) مفلوک ، آنچنان اسکی میروند تا یا خودشان مجبور به ترک ویزویزشان شوند. ماتادورها مثل روح ناپدیدند و مثل انگشت توی هر سوراخی.

در اینجا همه چیز زورکی است ، یا باید راضی باشی یا مجبوری راضی باشی ، چون هیچکس توانایی مقابله با ماحیموند را ندارد. اینر از دیر باز دارای دو سنگر (6) بوده ، یکی بر پایه اصول و دیگری بر پایه اصلاح. هر چند گاهی سنگری بر پایه ای بالا می آمده ولی آنچنان مدفونش میکردند که هیچ باستان شناسی قادر به شناسایی آن نیست. ماحیموند را نیز گویند بر فراز یکی از این سنگر ها قد بر افراشته بود و حالا که آب از سرش گذشته زیر همه چیز زده است. حال وی با ریش و پشمی گران بر تخت پادشاهی نشسته است ، نه ، شاید دراز کشیده است یا شاید هم دارد برنامه کودک میبیند. اسباب سمعی و بصری (7) خانه ها را آنچنان در اختیار گرفته است که گویی همه مجبور بر دیدن وی هستند تا مبادا فراموشش کنند.

از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و پیری ماحیموند با اینکه هیچ مدرک مستندی در دست نیست ولی مدارک نانوشته بسیاری میتوان یافت. خوش گذران و دائماالسفر است و در هر زمانی که بتواند سعی در خوراندن خوراکی هایش (9) به خورد مردم میورزد. وی در سفرهای متعدد و چندباره اش در مفتوح کردن و رکورد زدن در ایجاد طرح ها زبانزد است. طرح هایی که گاهی به مانند حق مسلم تکراری مینماید و گاهی به مانند ایجاد استخری در کنار دریا خنده دار. هر چند در پی همه اینها دست هایی بیرون زده از پشت پرده خودنمایی میکند. ولی باز هم با این همه کسی او را آدم حسابش نمیکند و خودش در دور بعدی سفر آنها را تکذیب میکند.

ماحیموند بدون هیچ بررسی کارشناسانه و علمانه و محققانه کارهایش را پیش میبرد. چنان که روزی ماحیموند را با لباسی مبدل بر روی تختی در همین قهوه خانه سر گذر ، در حال استنشاق پرتغال نعناع دوبل دیده اند و شستشان خبر میدهد از دستور وی بر آزادی قل قل قلیان. فاطیرا نیم وجبی ، همسر سخنران ماحیموند ، در فصلی از کتابش «ماحیموند اشتباه هزاره سوم» ، آورده است که اگر ماحیموند میدانست ممکن است خواهرمادرش نیز توسط افراد گمارده شده بر سر چهارراه ها به جرم بیرون بودن یک لاخ مو ، دستگیر شود ، هرگز دستوری بر ایجاد انجمن مرشدان (10) نمیداد. ماحیموند کلاً مخالف با انتقاد است و آنچنان بر منتقدانش میتازد تا مجبورشان کند لیست همه همکلاسی های دوران مهدکودکشان را یکی یکی نام ببرند. درست که نیجلوس (11) بر پادشاه نظارت میکند ولی همه میدانند حرف پادشاه سند است.

از چرت و پرت گویی لذت میبرد و خود را خدایی میداند با هاله های سبز و حتی باران های باریده اخیر را استجابت دعاهایش میداند. از وحشت ماحیموند و کابوس نفت در خوابهایش سخنها گفته اند. خوردن نفت سر سفره به جای آب آنچنان وحشت ناک مینمود است که مردم از عدم این اتفاق بسیار خوشحالند و به همین گونی های دیب دبینی (12) راضی. ورزشی نویسی در یک از روزنامه های صبح طی سرمقاله ای از پا قدم ماحیموند چنان وصف ناجوری کرده است که گویی انگار همه باخت های عالم تقصیر اوست. هرچند که فردای آن روز شخص مذکور را لای باقالی ها یافتند. از ماحیموند و بوی گند خوش خدمتی اش حرف ها زیاد است و جا کم. جایی که به ما داده اند کوچک و زیر این فشار وارده کمر ما خم.


پاورقی یا توضیحاتی الکی راجبه اونایی که بالا شماره خورده بود ...

1: خیلی شبیه نام ایرانه ولی هیچ ربطی به اون نداره ، به خدا

2: این یکی هم زیادی مثل قانون اساسی خودمانه نه؟

3: یه وقتی فک نکنین ریشه اش میشه محمود!

4: نوچه ، مشاور ، خلاصه از سوی پادشاه اومده دیگه

5: وزیری که زیادی ویزویز کنه!

6: حزب یا یه چیزی تو همین مایه ها!

7: همون رادیو و تیلیوزیون و سینما و روزنامه و اینترنت خودمون!

8: دیدی گول خوردی!!! هشت نداشت که!!!!

9: چیپس ، پفک ، ... یا شاید هم عدالت لابد!

10: گفته اند نگو ولی من میگم ، گشت ارشاد جمع باید گردد!

11: شبیه مجلس میمونه ولی اون نیست ها!

12: تو بچگی بهش میگفتیم سیب زمینی.

۱۳: اینم نبود تو متن! همینجوری اومدم بگم ، خوب هستین؟ چرا کروات نبستین؟

اه اه اه ... این اومد باز !!!

سلاااااااااااااااااااااااااااااام وووووووووووووی خدا که چقده دلم واستون تنگولیده بود خوبین که؟ خدا رو شکر راستی دیدین وبلاگم چی شده  بله ... حالا خوبه خودم سالمم  وای وای نه نه شکلکو اشتباه گذاشتم ببخشین دیگه از دستم در برفت بله جاتون خالی عیدی که مشهد نبودیم ... بعدم که اومدیم دیدم بله  هارد کامپیوتر اینجانب منفجر گشته است ... اگه دستم به باعث و بانیش نرسه  

خلاصه اینکه گفتم چه کنم چیکارش کنم که دادیمش به آقای تعمیرکار  گفتش که هارد شما رو به موت میباشد  بله ... خدا همه رفتگان شما رو هم بیامرزه  ای بابا اینم نمیدونم چرا همه اش شکلکاش عوضی میشه والا  خلاصه وبلاگ پر  البته هستما ولی اون همه زحمت بکش متن بنویس ، قالب بزن ، ...

حالا اینا رو ولش ... هیچی سلامتی نمیشه نه؟   از عیدم بگم که عید امسالم خیلی باحال بود ... همه اش صبح تا شب خونه بودیم تو خونه موندن هم خوبه ها ولی جاتون خالی داشت سیل ما رو میبرد  نه تورو خدا گریه نکنین نبرده حالا  ولی تو قم مون یه سیلی اومد که نگو ... الو الو ۱۱۵ آقا ببخشین چند نفر مردن؟ آهان بله بله ممنون ... زیاد نمردن غصه نخورین

دیگه چیزی هم نموده که بگم ... فقطم از همتون اکسکیوزمی دارم که نتونستم بهتون سر بزنم جبران میکنم حتمممممممماً  دیگه کاری ندارین که ... بای بای  

...:: Happy new year ::...


...:: شب پلاستیکی ::...:: قسمت سوم ::...

نامه نانوشته ...:... دومین نامه

نامه نانوشته - اولین نامه

شب پلاستيكي - قسمت دوم

شب پلاستیکی - قسمت اول



 
 

بـرگـشت پذیـر



 
 

26



 

 

25


رفتن یا نرفتن ؟

به درد شما نمی خورد که بدانید من جزو چه گروه و دسته و مرامی هستم. بعضی وقت ها حتی فکر می کنم که اگر جزو یک گروه و دسته دیگر هم بودم، باز هم وضع از همین قرار بود. بحث خیلی کلی است ولی مهم این است که من کله ام بوی قرمه سبزی می دهد و به این بو تعصب دارم. نمی دانم ولی این تعصبم گاهی چنان مثل خوره وجودم را می بلعد که خودم را گم می کنم ... ولی هر چه باشد این است که من هم در این خوردن همراهیش میکنم. ولی نمی دانم چرا تمام نمی شوم و پایانم هنوز هم ناپیداست. باز هم نمی دانم چه میخواهم بگویم. زبان دارم ولی دهانم بسته است ... 

 

پ.ن.0: بگاهی هم باید رفت ... گاهی هم باید ماند ... گاهی کلاً تغییر هم خوبه ... نه؟
پ.ن.1: فکر نکنین میخوام برم ... ولی اینطوری که باشه اگه خواستم برم راحت تره !!!
پ.ن.2: اگه وقت کنم حتماً میام بهتون سر که چیزی نیست دست و پا هم میزنم ... 
پ.ن.3: فقط تو رو خدا گیر ندین چی شده نکنه ....
پ.ن.4: شاید خودم بیام بگم شایدم نگم ....
پ.ن.5: اولش نمیخواستم قسمت نظرات رو بزارم باشه ....
پ.ن.6: ولی واسه اینکه بگم هنوز نفس میکشم و هستم و برای کوبیدن مشتی محکم بردهان استکبار جهانی ....
پ.ن.7: گذاشتمش باشه و میمونه و میام جواب میدم و ....
پ.ن.8: راستی بالایی رو کمرنگ گذاشتمش که حداقل خودم دیگه نتونم بخونمش !!!
پ.ن.9: اینم چیزی فعلاً توش نیست تا بعد شاید ...

 

شـب یـلـداتـون بـلـنـد

یلدا ...

بلندترین شبها ...

و چه زیباست دلمان پرکشد سوی خدا ...

اگر بگذارند این تخمه و آجیل ها ...

 


پ.ن.۱: شبتون قشنگ و پر از سرما و یخبندون !!!
پ.ن.۲: التماس دعا ... هوارتا !!!

زنــدانــی - قــســمــت دوم

آه چقدر طول کشید ثانیه های ساعتم
در دادگاهی که میخواستند محاکمه ات کنند

دادگاهی سراسر دروغ و نیرنگ و ریا و فریب
حیف که نشد عادلانه حساب رسی ات کنند

به چه جرمی چه گناهی ، چه ننگی آیا
نمی دانم چرا نشد تبرئه ات کنند

حکم تو را بریده اند و هیچ کس نمی داند
هر چه هست این نبود که انگ بیگانه ات کنند

ولی گوشه پرونده ات ، بعد از نظر داور
خواندم که می خواهند اعدامت کنند

چه بگویم ، چه بخوانم ، از چه کسی آیا
از آنهایی که آمدند مجازاتت کنند ؟

من را ببرید با او که جدا نتوانم زیست
من بمیرم جایی که خواستند تیربارانت کنند

آه ... چه زیباست مردنت آری
همان لحظات جان دادن رویایی
همان لحظات جدا بودنمان
یا این لحظات با هم بودن عرفانی

این دو بیت بالا جدا ز جریان فارسی نبود
اسلوب معادله است ، خواستند امتحانت کنند

هر چه بود قافیه تنگ آمد و منم عقده ای
اینگونه دگر امیر تو نیستم که نگذارم آزادت کنند


پ.ن.1: این شعر ادامه شعر زندانی قسمت قبل می باشد  

پ.ن.2: سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
پ.ن.3: عییییییییییییییییییییید غدیرتون مبارک باشه ... دماتون این دفعه ریز ریز باشه
پ.ن.4: عجب این امیر آدم بد قولیه ها ... کی بود گفت میخواد تند تند آپ کنه ها یادتونه؟
پ.ن.5: بازم از همه دوستای گلم ممنونم که دوستم داشتین و من چهارم شدم، قربونتون برم
پ.ن.6: ای بابا این پ.ن ها هم عجب درد سری شده ها ...
پ.ن.7: کاش آدما ها اینقدر دو رو نبودند ... کاش ...
پ.ن.8: به این اتاق گقتگو (پاریس کوچولو) سر بزنین ... مال دوست خوبم کیمیاست
پ.ن.9: نداره ... برو بعدی ... بعدی هم نداره ... برو نظر بده

زنــدانــی - قــســمــت اول

از اینجا می برند تا سؤال پیچت کنند
متهم بر خیز، آمده اند محاکمه ات کنند


در این دادگاه نامرد تو گمگشته ای آری
شاید رسیده وقتش که آشکارت کنند


کنار گل و شکوفه جای خار خالیست
بنگر که چگونه عرض اندامت کنند


بنگر که چگونه پوشانیده اند چهره ناز تو را
تنها به این بهانه که حرف کشی ات کنند


دیوانه گان همه جمع گشته اند به دستور او
تا تو را با خود ببرند دیوانه ات کنند


هستم خودم اینجا و در همه حال
هرگز نگذارم که ویرانه ات کنند


شاید زمانی گاهی اگر که بردند تو را
این را بدان برده اند تا خاموشت کنند


به خدا جرم تو هیچ بود ولی
میخواهند اسیر دست بیگانه ات کنند


این را بدان که منم امیر دل تو و همین
شاید زمانی خواستند آزادت کنند



پ.ن.1: سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
پ.ن.2: عیییییییییییییییییییییییییییییییییییییدتون مبارک ... دمتون سه چارک
پ.ن.3: من جدیداً میخوام تند تند آپ کنم. چه خوب، بزنین به تخته چشم نخورم خدایی نکرده
پ.ن.4: این شعر رو خیلی روش وقت نذاشتم، ولی بازم خوبه حستون رو بگین وقتی خوندینش
پ.ن.5: از همه دوستای گلم ممنونم که دوستم داشتین و من چهارم شدم ... قربونتون برم
پ.ن6: نداره دیگه دنبال چی میگردی ....
پ.ن.7: التماس 2a. یا 3a. یا 4a. یا هر چی باشه خوبه

پیچیدن نسخه دوستان گرام من




مجتبی ضیائی

شهرت : مسافر
آدرس : پشت کاجا
تلفن : سرکاریه
ایمیل : mosafer@soha.com
وبلاگ : www.mojtaba-ziaee.blogfa.com
ملاحضات : شاعر شده جدیدن، قبلنا شعر مردم رو میدزدید، داداشی منه دیگه



مهدی اسکندری پور

شهرت : سیاه سپید خاکستری
آدرس : لای آن شب بوها پای این کاج بلند
تلفن : 222 بگیر برو
ایمیل : canon@g9.com
وبلاگ : www.jahangard64.blogfa.com
ملاحضات : هنوز معلوم نیس ایرانگرد یا جهانگرد ، عکاسی میکنه و از رفقای قدیمی علی شریعتیه، خوبه قابل تحمله



سپنتا

شهرت : ساینا
آدرس : دو خط مورب
تلفن : ز موبایل ایز آف
ایمیل : sepanta@.com
وبلاگ : www.sepanta.rozblog.com
ملاحضات : تحت پیگرد بودن قانونی توسط تمامی سرویس های ارائه دهنده وبلاگ



مریمی

شهرت : گذشته ها گذشته
آدرس : بالای نقشه
تلفن : نداده هنوز
ایمیل : maryam@e.com
وبلاگ : www.maryamjoon69.blogfa.com
ملاحضات : یهویی اومد و قاپ ما رو دزدید



حمیده

شهرت : دو خط موازی
آدرس : دو خط مورب
تلفن : دو تا خطش مشغوله
ایمیل : 2@khat.com
وبلاگ : www.2khatemovazi.blogfa.com
ملاحضات : کلاً علاقه داره این خطا به هم برسن ، کلاً تو کار دوست داشتنه



سید

شهرت : کویر تنها، کلبه مهر
آدرس : وسط بیابون
تلفن : فروخته
ایمیل : seyy@yyed.com
وبلاگ : www.kaviretanha01.blogfa.com
ملاحضات : سید میرزا یا ایرج سید یا ایرج میرزا یا ...



خرزو خان

شهرت : بماند
آدرس : همین نزدیکیا
تلفن : اینم بماند
ایمیل : m@kh.com
وبلاگ : www.khorzokhan.bloogfa.com
ملاحضات : مثله یه باد و طوفان اومد و مثله یه کبک سرش روو کرد تو برف که انگار ما خر



فهیرا

شهرت : تیکه پاره های آلبوم من
آدرس : وسط آب
تلفن : نمی دونم
ایمیل : fahame@fahira.com
وبلاگ : www.fahame.blogfa.com
ملاحضات : اسمش آخرش معلوم نشد که چیه، قبلنا بیست و چهار ساعت شبانه روز و هفت روز هفته آنلاین بود اما جدیداً خیلی بی وفا شده



مریم

شهرت : سکوت عاشقانه
آدرس : نامعلوم
تلفن : سسس
ایمیل : s@kot.com
وبلاگ : http://www.sokot29.blogfa.com
ملاحضات : ناشناخته ترین فرد روی کره زمین، تنها عشقش خداست



نگین

شهرت : دختر باباش
آدرس : تورنتو
تلفن : ککککککهههههههخخخخخخههههههه
ایمیل : negin@mehdi.com
وبلاگ : www.pambokh.blogfa.com
ملاحضات : مثله پدر پسر شجاع اسم باباش لابد میشه بابای دختر باباش



آ_ن

شهرت : خواهر جون بزرگتر
آدرس : نامعلوم
تلفن : بوق بوق ... بوق بوق ...
ایمیل : a@n.com
وبلاگ : www.khahar.bloogfa.com
ملاحضات : بعضی وقتا هر روز آنلاینه بعضی وقتا هم تا یه ماه آفه، کلاسای نهضت سواد آموزی رو اگه بیاد میتونه مدرکشو زودتر بگیره



ش_غ_م

شهرت : شلغم
آدرس : دیگ آش
تلفن : آنتن نمیده
ایمیل : shalgham@wow.com
وبلاگ : www.sh.a.l.gh.a.m.bloogfa.com
ملاحضات : از اون دست آدمای جالبه، ترشی انداختیمش بلکه فایده ای داشته باشه لااقل، اگه نهضت سواد آموزی رو جدی بگیره شاید بختش باز شه



E_A_H

شهرت : اه
آدرس : اوقات ضروری به درد میخوره
تلفن : اونجاها نمیشه
ایمیل : eah@fah.com
وبلاگ : www.eah.bloogfa.com
ملاحضات : کم پیدا بودنش رو اصلاً نمیشه توجیح کرد، البته اسمش غلط اندازه و آدمو یاد گلاب به روتون میندازه آخه



~~~Big~Boy~~~

شهرت : بیگ بوی
آدرس : کشتارگاه
تلفن : مگه از جونم سیر شدم
ایمیل : arreh@6.com
وبلاگ : www.koshtar.bloogfa.com
ملاحضات : بابابزرگمه دیگه، نقش اول فیلم اره، ووووووووووووووووووی پس اینو بی خیال میشم میرم بعدی ...



گمنام

شهرت : من اینجا خودم هستم
آدرس : گمگشته
تلفن : گمشده
ایمیل : g@m.com
وبلاگ : www.khodam62.blogfa.com
ملاحضات : هنوز اطلاعی در دست نیس، معلوم نیست شاید با شهدای گمنام هم ارتباطاتی داشته باشه



رضا جنگی

شهرت : چکمه
آدرس : پوتین
تلفن : از اون گرونا
ایمیل : j@ng.com
وبلاگ : www.chekme.blogfa.com
ملاحضات : شاعر و شاعر و شاعر و ... و شاعر و شاعر و شاعر و شاعر و شاعر و ...



ستاره

شهرت : سال های دور من بی تو
آدرس : دوره
تلفن : داده اجاره
ایمیل : set@re.com
وبلاگ : www.sanfuni.blogfa.com
ملاحضات : شعر میگه براش طرح میزنن، داستان میگه واسش طرح میزنن، هیچی نمیگه واسش طرح میزنن



الهام

شهرت : زن بودن
آدرس : تا اونجا که رستم کشید
تلفن : در دست اقدامه
ایمیل : elh@m.com
وبلاگ : www.zanboodan.blogfa.com
ملاحضات : خیلی آدمه جالبیه، هم تو جنگ جهانی بوده هم تو انقلاب بوده هم تو دوم خرداد بوده هم تو هجده تیر بوده هم تو بیست و دو خرداد ساله دیگه هم هست


بهار

شهرت : دلنوشته های بهار
آدرس : خونه خودشنون
تلفن : خاموشه
ایمیل : bah@r.com
وبلاگ : Hazf shode !!!
ملاحضات : الان دیگه نامزد کرده کم پیداس ولی نمی دونم چرا همش آنلاینه


حمید

شهرت : شیطونک
آدرس : خیلی دوره
تلفن : در شبکه خاموش است
ایمیل : h@mid.com
وبلاگ : www.fh17.blogfa.com
ملاحضات : شیطون، شیطون، شیطون، شیطون، شیطون، شیطون


بهروز

شهرت : انجمن شاعران جوان
آدرس : ووووووووووووووووووووووووووی
تلفن : اقدام نکرده
ایمیل : bero@oz.com
وبلاگ : www.nightpot.blogfa.com
ملاحضات : جایی واسه بروز حس شعر بقیه


سمیه

شهرت : برای تازه شدن دیر نیست
آدرس : خونه مامان بزرگش
تلفن : در حال مکامله است منتظر بمانید
ایمیل : somaye@elnaz.com
وبلاگ : www.newlifecomesup.blogfa.com
ملاحضات : تو وبش سمیه اس و تو آی دیش الناز، همش مسافرته


گلبرگ

شهرت : گفتنی های گلبرگ
آدرس : گلاب پاش
تلفن : مشترک مورد نظر در شبکه خاموش است
ایمیل : gol@barg.com
وبلاگ : www.khalghshode.blogfa.com
ملاحضات : حسابداری و عاشقی و شاعری و نویسندگی و اینا، تنها انسانی که بدون جسم هم زندگی میکند، اینم که وبش رو بست رفت


یاس

شهرت : نامعلوم
آدرس : بوستان
تلفن : به علت عدم پرداخت بدهی مسدود است
ایمیل : yas@yas.com
وبلاگ : www.y:a:s.bloogfa.com
ملاحضات : مثله یه غریبه آشنا چشمک میزن ، مسئولین در پی کشف ارتباط او با خواننده معروف رپ هستن که خیلی اسمش شبیه اینه


هدی

شهرت : آرام من
آدرس : خیلی دور خیلی نزدیک
تلفن : در دسترس نمی باشد
ایمیل : aramem@n.com
وبلاگ : www.arameman.blogfa.com
ملاحضات : از بین نوشت افزارها فقط مداد رو میشناسه، کلاً خونوادشون هنرمندن


مریم

شهرت : من و خدا بی واسطه
آدرس : پیش خدا
تلفن : نداره
ایمیل : mary@amam.com
وبلاگ : www.khodam-khoda.blogfa.com
ملاحضات : ملت اطلاعات عمومیشون رو مدیون ایشونن، هر روز اگه آپ نکنه روزش شب نمیشه


بابک

شهرت : شعبانی
آدرس : ...
تلفن : ...
ایمیل : ...
وبلاگ : www.babakshabaani.com
ملاحضات : یه سوء تفاهمی پیش اومده باهام قهره


آسیه

شهرت : ننن
آدرس : مفقودالاثر
تلفن : مفقودالاخط
ایمیل : asii@iieh.com
وبلاگ : www.asiiieh.blogfa.com
ملاحضات : هر شب یا تو وبه یا تو یاهو یا ... یا اونجا


مژده

شهرت : دنیای سینما و تلوزیون
آدرس : ناکجا
تلفن : در دست اقدام
ایمیل : m@gde.com
وبلاگ : Hazf shode !!!
ملاحضات : معلوم نیست بلاخره میخواد بره یا نه، هر شبم آنلاینه و بیکار


مصطفی

شهرت : سها
آدرس : پشت کاجا
تلفن : به تو چه
ایمیل : soh@.com
وبلاگ : www.dc-club.blogfa.com
ملاحضات : پسرخانه مجتبی، خیلی کم پیداس، از دانشگاه سراسری هم متنفره



مریم

شهرت : من و تکه های جامانده از دل
آدرس : کوچه و پس کوچه های دلم
تلفن : هنوز خط کشی نکردن
ایمیل : m@ry@m.com
وبلاگ : www.heratqueen.blogfa.com
ملاحضات : برنده ای که هنوز جایزه اش رو نگرفته، خوب مینویسه از عشق از دل از غم از غصه، ولی گریه دار نیست، شایدم هست من چشمم خشک شده باید لوله کشیش رو درست کنم



لیلی

شهرت : خاطرات لیلی
آدرس : آخوندستان
تلفن : کابل برگردونه قطعه
ایمیل : lilililili@hozak.com
وبلاگ : www.leyli-and-god.blogfa.com
ملاحضات : طعمه یک عشق ناکام شدن، غم زده، محو غم، غم شده، غمناک، غم بار، ...، خلاصه هر چی غم توش باشه



ناهید

شهرت : من هم هستم
آدرس : سیاره اش خیلی دوره داغه
تلفن : هنوز با آتیش پیغام میدن
ایمیل : nahieieieie@ieieie.com
وبلاگ : www.nahidmis.blogfa.com
ملاحضات : به آپ های کوتاه کوتاه کوتاه و تأثیر تأثیر تأثیر تأثیر گذار گذار گذار معروفه، جدیداً یاد گرفته نظراتش رو جواب هم میده



شناسنامه من یک دروغ تکراری است

شهرت : هذیان های یک دیوانه
آدرس : تیمارستان
تلفن : داد و بیداد و فریاد و هو کشیدن
ایمیل : yek@do@se.com
وبلاگ : www.yek3tare.blogfa.com
ملاحضات : دیوونه ای که کم پیدا میشه، چندبار به خاطر صدای بلندش از بلاگفا انداختنش بیرون، هنوزم بازم دیوونه اس، دیوونه چی؟ خدا میدونه، راستی خیلی مرموزه و اطلاعاتی ازش در دسترس نیس



مینا

شهرت : دست نوسته
آدرس : دفترچه یادداشت
تلفن : الو ... بله ... بفرمائید
ایمیل : min@.com
وبلاگ : www.azjensorya.blogfa.com
ملاحضات : خیلی کم پیدا شده جدیداً، ولی خب، همینه دیگه، اصلاً به تو چه؟ مگه فضولی، اسم وبلاگشم غلط املائی داره



توسن

شهرت : اسب
آدرس : وسط بیابون
تلفن : کبوتر نامه بر
ایمیل : ir@usa@2san@3san.com
وبلاگ : www.ir2san.blogfa.com
ملاحضات : خیلی احساساتی به نظر میایه، از اون دست آدمای چیزه، چیز نه ها چیز، اسمشم میگن از روی سمند دزدیده


سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
ببخشین دیگه ... خیلی گرفتار بودم خیلی زیادتر از زیاد گرفتار بودم ... اینقده دلم واستون تنگیده بود ... خیلی ... یه عالمه ... هوارتا
خیلی دیر شد نه؟ ولی بلاخره پست جدید گذاشتم دیگه
این آپم خیلی هول هولکی بود ... تا الان هر کسی که به ذهنم اومد واسش یه نسخه رفتم
هرکسی هم جا مونده حتماً اعلام کنه که زوووودی نسخش رو بپیچم
از همتون التماس دعا دارم. من رو سر نمازاتون یادتون نشه یه وقتی
ای بابا رأی گیری تموم شده دیگه
ووووووووووووووووووووووی منم بد جوری سرما خوردم. مواظب خودتون باشین

طالع بینی نوین

متولدین فروردین ماه 
صورت فلکی : حمل
نماد : قوچ
رنگ : قرمز
عنصر : آتش
روز اقبال : سه شنبه
سیاره حاکم : مریخ یا کیوان
اعداد شانس : شش ، نه
سنگ خوش یمن : الماس
جنبه مثبت : ماجرا جو ، پرجنب‌ و جوش ، پيشگام‌ ، پر شور و شوق‌ ، پويا ، حاضر جواب‌
جنبه‌ منفی‌ : خودخواه‌ ، عصبی‌ ، شتاب‌ زده ‌، كم‌ صبر و طاقت‌ ، بی احتياط


افراد متولد این ماه کلاً سر نترسی دارن. مثل گاو سرشون رو میندازم پائین و دستشون رو می کنن تو هر سوراخی. اصلاً هم توی این راه کوتاهی نمی کنن. به هیچ وجه از نظرشون حتی غلط حتی صد و هشتاد درجه متناقض هم که باشه حاضر به عقب نشینی نیستن. این افراد بسیار پررو و غرغرو و بسیار هم بیشتر خودخواه و خود محور و خود خود هستن. اگه کاری نباشه که هیچ ولی اگه پاش بیفته تا تهش میرن جلو اینقدر میرن که یا درست بشه یا نادست ، اصلاً هم واسشون فرقی نمی کنه. متأسفانه در هیچ زمینه ای هم از حد ترخص کمتر نمی روند و به قول معروف آش هر نخودی میشن ، که حتی در زمینه عشق هم از هیچ عملی دریغ نمیکنن. اینها کلاً در هر مسئوله ای با توجه به جنبه های مثبت شخصیتی شان می تونن موفق عمل کنن البته اگه هدفی داشته باشن. به هیچ وجه راضی به قبول شکست نمیشن و تا آخرین قطره خون شون در راه آزادی می جنگن. مثل آدولف هیتلر که متولد فروردینه و شایدم مثل چارلی چاپلین کله شق. چون این برج حمل اول همه برج هاس گفته شده که اغلب بیماری های این افراد هم از سرشون نشأت میگیره. مثل سردرد و سرگیجه و سرماخوردگی و سرپیچه و ...

 

متولدین اردیبهشت ماه
صورت فلکی : ثور
نماد : گاو نر
رنگ : صورتی
عنصر : خاک
روز اقبال : جمعه
سیاره حاکم : زهره یا ناهید
اعداد شانس : چهار ، شش
سنگ خوش یمن : زمرد
جنبه مثبت : صبور، با پشتكار ، قابل‌ اعتماد ، مهربان ، بااستقامت‌ ، مصمم‌ ، آرام‌، خونسرد
جنبه‌ منفی‌ : غضب‌ آلود، انعطاف ناپذير ، يك‌ دنده ، لذت‌ جو ، خودخواه‌ ، آزمند

افراد این ماه از لحاظ روانی تیزهوش و از لحاظ روحی شاد و از لحاظ ارادی ثابت قدم و از لحاظ اعتمادی بسیار نادرن. اینها فقط افرادی که از لحاظ اجتماعی با خودشون یکی هستن رو برای دوستی انتخاب می کنن. بسیار خواستار شنیدن کلماتی مثل «وووووووی چقدر تو خوبی» یا «ووووووی آفرین گلم» یا «من فقط تو رو دارم» یا «درد داشت اون موقعی که از بهشت اومدی و افتادی تو بغل من» یا یه چیزی تو این مایه ها. به هیچ وجه ظاهر فیزیکی اینها برابر با خلق و خویشان نیست و اصلاً تشخیص از روی چهره برای اینها کار حضرت فیله. بسیار پشتکار رو دارن که انگار روی کار رو دارن مثل ویلیام شکسپیر که متولد این ماه بوده. در محیط کار بسیار سخت کوشن و حتی از چایی ریختن واسه مدیر یا حتی تی کشیدن کف دفتر اصلاً ناراحت نمیشن. در زمشنه عشق هم تا طرف نیاد جلو کاری نکنه هیچ کاری ندارن ولی تا کسی مشتاقشون بشه تا آخرش باهاش میمونن و تو عشقشون فداکارن. گاهی آنچنان حسود و خشنن ولی همیشه توی دعوا ها نفر اول برای آشتی هستن. خب بعد از حمل که روی سر بود این یکی روی گلو و گردن تأثیر داره. مثل گردن درد ، گردن گرفتگی ، گردنبند ، گلودرد ، گلوگرفتگی ، گلوکز ، ...

 

متولدین خرداد ماه
صورت فلکی : جوزا
نماد : دوقلوها
رنگ : قرمز
عنصر : هوا
روز اقبال : چهارشنبه
سیاره حاکم : عطارد یا تیر
اعداد شانس : پنج ، نه
سنگ خوش یمن : عقیق
جنبه مثبت : انعطاف پذير ، همه‌ فن‌ حريف‌ ، خوش‌ مشرب‌ ، بذله‌گو ‌، سرزنده ، خلاق‌
جنبه‌ منفی‌ : عصبی‌ ، نگران‌ ، ظاهربين‌ ، بی ثبات‌ ناقلا ، فضول‌

افراد این ماه بسیار دوشخصیتی و سراسر مخالف هستن. رفتارهایی بسیار بچگانه و به دور از عقل سلیم دارن. با شرایط پوست عوض میکنن مثلاً در شرایطی مثل گرگ گرسنه درگیری اند و در شرایطی مثل بچه ای تشنه محبت. اتفاقاً بسیار باهوش ولی چون دوشخصیتی هستن گاهی خنگترین آدم روی کره زمین میشن. خیلی احساساتین ولی چون دوشخصیتی هستن گاهی دست چنگیزخان مغول رو از پشت می ببندن و می ذارن جیب بغلشون. بخاطر همین باید مواظب خودشون باشن که مثل جان.اف.کندی مرحومه مغفوره که اتفاقاً متولد همین ماهم بود ترورشون نکنن یه وقت. اینها بسیار عاشقن ولی هیچ چیزی رو جدی نمیگیرن بخاطر همین همیشه توی غم از دست دادن عشقولانه هاشون شبا خوابشون نمی بره. بعد از اون دوتا ماه قبلی توی این ماه اغلب بیماری ها روی شانه و دست و سیستم عصبی و ریه بوجود میاد.

 

متولدین تیر ماه
صورت فلکی : سرطان
نماد : خرچنگ
رنگ : نقره ای
عنصر : آب
روز اقبال : دوشنبه
سیاره حاکم : ماه
اعداد شانس : سه ، هفت
سنگ خوش یمن : مروارید
جنبه مثبت : عاطفی‌ ، احساساتي‌ ، مهربان ، خلاق ، هوشيار ، محتاط
جنبه‌ منفی : دمدمی ، بی ثبات ‌، عبوس‌ ، زود رنج ‌، نازك‌ نارنجی‌‌

افراد این ماه بی ثبات ترین افرادن. در آن واحد هم عصبی و جوشی هم خوشحال و سرزنده. بیشتر خانه نشینن و در تنهایی خود اسیرن. عاشق هنرن و بسیار هم هنرمند ها رو دوست دارن. اینها بسیار خیال پردازن و حتی حاضرن دنیای اطرافشون رو نابود کنن واسه رسیدن به ایده آل رویاهاشون. هیچ اتفاق کوچیکی هم از نظرشون دور نمی مونه و به آسونی اون رو حفظ می کنن تا شاید بعداً به عنوان مدرک بتونن ارائه بدن. ولی نقطه ضعف هاشون خیلی زیاده و میشه ازشون راحت سوتی گرفت. از لحاظ ظاهری بد نیستن و به نسبت پاهاشون کوچیکتر از بقیه جاهاشون و صورتی غالباً گردالو دارن. طول عمرشونم خوبه مثل نلسون ماندلا. در زمینه عشق هم باید بهشوناطمینان کامل داشت تا بشه عاشقشون شد. این ماه کلاً با همه سرطانی در ازتباط است مثل سرطان مغز ، سرطان سینه ، سرطان روده ، سرطان مری ، سرطان ماری ، سرطان پروستات ، ...

 

متولدین مرداد ماه
صورت فلکی : اسد
نماد : شیر نر
رنگ : طلایی
عنصر : آتش
روز اقبال : یکشنبه
سیاره حاکم : خورشید
اعداد شانس : هشت ، نه
سنگ خوش یمن : یاقوت قرمز
جنبه مثبت : دست‌ و دلباز ، سخاوتمند ، دلسوز ، روشنفكر ‌، حراف ، سرحال ، قابل‌ اعتماد
جنبه‌ منفی‌ : متكبر ، خودپسند ، مستبد ، فضول ، متعصب ‌، كم‌ تحمل ‌، ناشكيبا

افراد این ماه مقتدرترين ‌و خلاق‌ترين‌ و برون‌ گراترين‌ و سرزنده ترين‌ شخصيت‌ رو دارن. بعضی وقتا در هر زمینه مثل شیر جنگل قوی عمل میکنن ولی بعضی وقتا تا حد شیر سماور هم ضعیفن. اینها بریا خوش نام جلوه دادن خودشون حتی حاضرن رقباشون رو بدنام کنن. درست مثل ناپلئون بناپارت معروف. اینها سیاستمدارانی خبره ان. توی قضاوت در مورد دیگران اصلاً خوب عمل نمیکنن و قافیه رو باختن. توی عشق با انواع و اقسام هدایاشون طرف رو غرق محبت و عشق و به قولی خرش میکنن. گل آفتابگردان گلی است که همیشه رو به خورشید است و با اون عوض میشه و اینها هم همیشه با اتفاقاتی که واسشون میفته عوض میشن و مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنن. بیشتر در قسمت قلب و کمر و ستون فقراتشون بیماری دارن ، مثل: کمردرد ، قلب درد ، ستون درد ، کلیه درد ، جزئیه درد ، ...

 

متولدین شهریور ماه
صورت فلکی : سنبله
نماد : دختر باکره
رنگ : سبز یا قهوه‏ای
عنصر : خاک
روز اقبال : چهارشنبه
سیاره حاکم : عطارد یا تیر
اعداد شانس : سه ، پنج
سنگ خوش یمن : سلیمانی یا باباقوری
جنبه مثبت : متواضع ‌، فروتن ‌، محجوب‌ ‌، باحيا ، كمرو ‌، موشكاف ، واقع ، ساعی
جنبه‌ منفی‌ : وسواسی‌ ، حساس‌ ، عصبی‌ ، غصه‌خور ، نق‌ نقو ، بی رحم ، محافظه‌ كار

تنها برجی که با یک دختر نشان داده شده این برج بوده که از اهمیت زایدالوصف آن سرچشمه دارد. افراد این ماه گاهی چنان کودک شیرخوارند و نق نقو و گاهی زنی مسن و ایرادگیر و فضول و وسواسی. در ظاهر خیلی خشک و بی احساسن. در دوستی خیلی کم کارن و دوستانشون رو به آسونی از دست میدن ولی در باطن بسیار مهربان و دلسوزن. در آینده میتونن .الدینی خوب برای بچشون باشن. در عملی که شکست بخورن سریع مأیوس میشن و خودشون رو می بازن و سرخورده و میشن و گاهی خودکشی هم میکنن. توی هر کاری باید یک مشوق و محرک و هول دهنده داشته باشن وگرنه اینقدر تنبلن که خدا میدونه. نقطه ضعشون رو شاید بشه پاکدامنی بیش از حدشون دونست. حتی عاشق نمیشن و فقط واسه اینکه حتماً باید ازدواج کرد آخرش ازدواج میکنن وگرنه بکشیشون هم همینه که هست. گربه رو خیلی دوست دارن و از سوسک میترسن. اغلب توی مهده و عصب مرکزی و طحالشون مشکل دارن و غالباً با ذات الریه میمیرن. ملکه الیزایت هم توی این ماه به دنیا اومده.

 

متولدین مهر ماه
صورت فلکی : میزان
نماد : ترازو
رنگ : آبی
عنصر : هوا
روز اقبال : جمعه
سیاره حاکم : زهره یا ناهید
اعداد شانس : شش ، نه
سنگ خوش یمن : یاقوت کبود
جنبه مثبت : باسياست ‌، مؤدب‌، با نزاكت ، خيال‌ پرداز ، دلربا ، پرتحمل‌ ‌، خوش‌ مشرب ، آرام
جنبه‌ منفی‌ : دودل‌ ، نامطمئن ، خوش‌ باور ، لوس‌

ستاره شناسان میگن تنها برجی است که درست سرجای خودش قرار داره. هوا بهترین حالتش رو توی این ماه داره. افراد این ماه طبیعتاً انسانهایی مهربان و آینده نگرن. نقطه ضعف بزرگشون انتقادناپذیرشون در برابر انتقادهاس و همیشه میخوان که دیگران اونها رو فقط تأیید کنن. بسیار خونگرمن و دیگران از همنشینی باهاشون لذت میبرن. عاشق حیوانات خزنده ان. در همه موارد صلاح بقیه براشون مهمتره. حتی حاضرن خودشون ضرر ببینن تا دیگران راحت باشن ولی همون بقیه اصلاً به اینها بها نمیدن. غالباً توی ازدواجشون سربلندن چون از هیچ چیزی واسه رسیدن به ایده آلشون دریغ نمیکنن و در مقابل بدی های بقیه صبورن. توی سیاست دومی ندارن. حتی مدیران و وکیل هایی خوب و کاردرست از آب در میآن. هر وقت شکستی بخورن سریع بلند میشن و دوباره از نو کار میکنن مثل مهاتماگاندی معروف یا حتی همین سید محمد خاتمی خودمون که متولد همین ماهه. اینها بیشتر در کلیه و مثانه و کمر آسیب پذیرن و انواع سنگ ها رو در کلیه هاشون جمع میکنن. خیلی پرخورن. از دیدن گل سرخ لذت میبرن. افراد ماه بیشترشون واسه این که زودتر برن مدرسه ماه تولدشون رو تو شناسانامشون عوض میکنن.

 

متولدین آبان ماه
صورت فلکی : عقرب
نماد : عقرب
رنگ : قرمز آلبالویی
عنصر : آب
روز اقبال : سه شنبه
سیاره حاکم : پلوتون
اعداد شانس : دو ، چهار
سنگ خوش یمن : یاقوت زرد
جنبه مثبت : مصمم‌ ، قاطع ‌، با اراده ‌، عاطفي ‌، مقتدر ، مهيج‌ ، غیرتی
جنبه‌ منفی‌ : حسود ، خشمگين‌ ، وسواسی‌ ، تودار ، پنهان‌ كار ، مرموز ، لجوج‌ ، خودرأی‌

از روی ظاهر افراد این ماه نمیشه پی به ذاتشون برد. با اینکه در ظاهر خونسرد و آرامن ولی در باطن بسیار پرهیجانن. در هر اجتماعی که باشن باعث شادی افراد اون محل میشن. در برخورد با بی احترامی و توهین به شدت بر افروخته میشن و غیرتی. این افراد عاشق حشراتن. اعتماد به نفس بالایی دارن و در برخورد با بدی دیگران بسیار راحت آن را نشان می دهند. ماری کوری هم از متولدین این ماهه. در عشق و عاشقی خیلی پرجنب و جوشن که حتی را پا را فراتر گذاشته و به یکی بسنده نمی کنن. بیماری هایشون غالباً توی کلیه و مثانه و اندام تناسلیه و بیماری های مقاربتی شایع ترین شونه. این افراد همش دنبال گرفتن سوتی و اشتباهات دیگرانن و باعث کدورت ها و کینه ها میشن.

 

متولدین آذر ماه
صورت فلکی : قوس
نماد : تیر و کمان
رنگ : ارغوانی سیر
عنصر : آتش
روز اقبال : پنجشنبه
سیاره حاکم : مشتری یا برجیس یا ژوپیتر
اعداد شانس : پنج ، هفت
سنگ خوش یمن : فیروزه
جنبه مثبت : خوش‌ بين‌ ،خوش‌ خلق‌ ، درستكار ، شريف‌ ، راستگو ، بی شیله پیله‌
جنبه‌ منفی‌ : خوش‌ بينی كوركورانه‌ ، ب خيالی ‌، ظاهر بينی ، ناآرامی

افراد این ماه در مجموع به زندگی با دید مثبتی نگاه می کنند. جاه طلبن و توی زندگی بسیار فراتز از حد خودشون رو طلب میکنن. افراد این ماه بسیار به اصول اخلاقی احترام میگذارن و گاهی چنان روی اصولشون پافشاری میکنن که متهم به سختگیر بودن و خشکه مذهبی بودن میشن. بسیار پرجنب و جوشن و از هر نظریه جدیدی استقبال میکنن. عاشق موسیقی و زیبایی صدا هستن مثل بتهوون. در عشق اگه شخص مورد نظرشون رو پیدا کنن بهش وفادار میمونن ولی مشکل اینجاس که خواستشون رو بیان نمیکنن و خود طرف رو وادار میکنن که حدس بزنه. اغلب بیماری هاشون روی قسمت های باسن و ران هاس و مشکل روماتیسم شایعترینشه. این افراد بیشتر زندگی رو مثل یه قصه میدونن و در خواب غفلت به سر میبرن.

 

متولدین دی ماه
صورت فلکی : جدی
نماد : بز
رنگ : ارغوانی سیر
عنصر : خاک
روز اقبال : شنبه
سیاره حاکم : زحل یا کیوان
اعداد شانس : هشت ، نه
سنگ خوش یمن : عقیق رنگارنگ
جنبه مثبت : كاری ، واقع‌ بين ‌، اهل‌ عمل ‌، دور انديش ‌، حسابگر ، شوخ‌ طبع ، خوددار
جنبه‌ منفی‌ : بدبين‌ ، ناخن‌ خشك‌ ، حسود ، بيش‌ از حد حراف ‌، مقرراتی ‌، سختگير

افراد این ماه با اعتماد به نفس و پشت کاری که دارن در هر کاری موفق عمل میکنن مثل اسحاق نیوتن که هر چی میکشیم از دست این شخصیت محبوب میکشیم چون توی هر کاری فضولی کرده و نظریه داده. در برابر دیگران خسیسن. از دیگران انتقاد میکنن و در برابر انتقاد دیگران با خونسردی عمل میکنن. بلند پروازی و جاه طلبی اونها رو کور کرده و از راهشون دور. در برابر بی نظمی بقیه خیلی نارحت میشن. در بسیاری موارد خیلی موشکافه و شکاف بینانه عمل میکنن که حتی شاید اون مورد چندان هم مهم نباشه ولی خیلی خودشون رو اذیت میکنن. بعد از ازدواجشون حس حسادتشون بیشتر میشه ولی نسبت به شوهرشون وفادار میمونن البته اگه خواستگارای قبلیش بذارن. بیماری های زانو و استخوان و به خصوص پوکی استخوان در این افراد زیاده و بیماری پوستی هم توشون شایعه. گاهی خود را آنچنان درگیر پروژه های سخت و طولانی میکنن که خودشون رو فراموش میکنن. این افراد عجله ای در عشق ندارن ولی به سرعت عاشق میشن.

 

متولدین بهمن ماه
صورت فلکی : جدی
نماد : آبگیر
رنگ : آبی فیروزه ای
عنصر : هوا
روز اقبال : چهارشنبه
سیاره حاکم : اورانوس
اعداد شانس : یک ، هفت
سنگ خوش یمن : فیروزه
جنبه مثبت : مهربان ‌، درستكار ، صادق ، خلاق ، بی نياز ، روشنفكر
جنبه‌ منفی‌ : سركش‌ ‌، لجوج‌ ، خود رأی ، غيرقابل‌ پيش‌ بينی ، سرد ، بی تفاوت

افراد این ماه افرادی با شخصیتی روراست و درستکارن. اصلاً متکی به خود نیستن و علاقه مند به کارگروهی هستن. در مواردی قدرت تخیل خوبی برای سرعت بخشی به کارها دارن ولی میشه اونها رو خیالاتی نیز گفت. علاقه خاصی که برای کمک به هم نوعانشون دارن نشونه از دلسوزی اونهاست. به راحتی با بقیه دوست نمیشن. توماس ادیسون هم متولد این ماهه. راستی یه سؤال؟ اگه ادیسون برق رو اختراع نمیکرد کی اینکارو میکرد؟ اگه عاشق متولد بهمن باشین با تمام وجود عاشق شما میشه. تنها نكته ایی كه باید ازش دوری کنین اینه که جلوی پیشرفتش رو نگیرین. دیر عصبانی میشن. آزار دهنده نیستن. اگر نتونین خودتون رو با اونها هماهنگ كنین هرگز شانسی برای دستیابی به عشقش نخواهین داشت.

 

متولدین اسفند ماه
صورت فلکی : حوت
نماد : دو ماهی که در خلاف جهت هم شنا میکنن
رنگ : سبز
عنصر : آب
روز اقبال : جمعه
سیاره حاکم : نپتون
اعداد شانس : شش ، نه
سنگ خوش یمن : الماس یا قمر
جنبه مثبت : دل‌ رحم ‌، مهربان ، از خود گذشته ‌، فداكار ، همدل‌
جنبه‌ منفی‌ : واقع‌ گريز ، مرموز، تو دار ، پنهان‌ كار ، مبهم‌‌

افراد این ماه اهل تظاهر نیستن و نسبت به ماه های مرداد و آبان و بهمن در وضعیت بهتری هستن. در مواجهه با مشکل یا انتقادی از سوی دیگران بدون دعوا و خشونت آنرا پذیرفته و در جهت رفع آن کوشا هستن. از روی احساس و غریزه زندگی میکنن تا از روی عقل و منطق. از نیروی اراده ضعیفی برخوردارن. اگه کسی از اطرافیانشون دچار مشکلی بشه تا حدی که در توان دارن از کمک دریغ نمیکنن. بر روی حرفی که میزنن پافشاری میکنن. در دوستی هایشان بیشتر دهنده هستن تا گیرنده. در عشق به راحتی گول میخورن و دچار مشکلات عدیده روحی میشون. قدرت مدیریت ضعیفی دارن ولی در برابر همسرشان بشدت وفادار و عاشقانه عمل میکنن. غالباً دارای بیماری هایی در پاها هستن که به نسبت سایر بیماری ها در حد خفیف تری است. عاشق مسخره بازی ان. همیشه و همه جا سعی در دخیل شدن دارن. همیشه تنهایی بهترین جا برای آنهاست. همیشه به دنبال کسی برای دردل هستن که در پیدا کردن او ناکامن. از افراد مهمی که توی این ماه به دنیا اومده خود منم !!!




سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
اینقده دلم واستون تنگیده بود ... خیلی ... یه عالمه ... هوارتا
اول از همه بگم که بالاخره برنده ها رو مشخص کردم
میتونن برین انتهای پست قبلی و ببین که کیا بودن
برنده ها هم لطفاً خیلی تند و سریع اعلام حضور بکنن که جایزشون رو دستم نمونه ها
تازشم اگه خواستین میتونین خودتون جایزتون رو انتخاب کنین
فقط به شرطی که فکر جیب منم باشین

این پست جدید رو هم دیدن ، امیدوارم بخونین و لذت ببرین
این پست جدید طنز نیست ولی جدی هم نیست
تمامی حرفایی که زدم هیچ کدومش ساختگی نیست و از جاهای مختلفی جمع کردم و گزیده اش رو گذاشتم یکمی هم تا تونستم چاشنی طنزش رو بیشتر کردم
راستی هر کی خوند بیاد بگه که آیا طالعش درست میگه یا نه
این پست مسابقه نداره ، ولی اگه بخواین یه کاریش میشه کرد
میلاد امام رضا رو هم بهتون تبریک میگم و واسه همتون دعا میکنم
شما هم منو یه وقتی یادتون نشه ، آخ لهجه مشهدی گفتم شما ها هم منو یادتون نره ها
وووووووووووووووووووووی راستی هوا هم خیلی سرد شده ها
مواظب باشین سرما نخورین یه وقتی

تغییر چهره سه / حسن کچل

سلام. احتمالاً تا حالا شخصیت هایی مثل "حسن کچل"،"غول چراغ جادو"،"سفیدبرفی"،"سیندرلا"،"..." و تموم شخصیت های داستان های افسانه ای همه مرده اند. حالا فکرش رو بکنید که اگر یه آدم بیکار که احتمالاً یه چیزی اش هم میشود، بلند شده و رفته گور تک تک اینها رو گیر آورده و قبر آونها رو نبش کرده و اونها رو صاف فرستاده وسط دنیای امروز. این میشه : تغییر چهره. همین ...

برای سومین تغییر چهره میرم سراغ داستان معروف "حسن کچل" با احترام به سبک طنز نویسی علی به پژوه و به صورت نسخه پیچ !!!

 


 

1. نـسـخـه سـیـاسـی :

حسن کچل در این نسخه آدمی است که به گونه ای بسیار خفن سیاسی است و تمام هم و غمش این است که پوز رقیب هایش را به خاک بخواباند یا حداقل خاکی کند و رأی اول انتخابات شهرش را بدست آورد. مشورت های او با مشاوران سیاسی اش او را عاقبت به این نتیجه می رساند که اگر موفق شود فقط و فقط رأی همه کچل های شهر را بقاپد بی بر و برگرد نفر اول انتخابات است. برای همین به تکاپو می افتد. در سخنرانی ها و برنامه های تبلیغاتی اش کچل ها را حسابی تحویل میگیرد و از آنها به عنوان ارکان اصلی جامعه یاد میکند. شعارهای تبلیغاتی اصلیش را لزوم تعطیلی آرایشگاه ها و گسترش مؤسسه های کاشت مو قرار میدهد. آرایشگاه ها به عنوان مکان هایی که شخصیت افراد کچل را به شدت زیر سؤال می برند و مؤسسه های کاشت مو را به عنوان جایی که در آنجا به کچل ها اعتماد به نفس داده میشود تشویق میکند. با همین شعار دادن هایش قند توی دل همه کچل های شهر آب میکند و خاطر خیلی از آنها را به دست می آورد طوری که نظرسنجی های یک هفته قبل از برگزاری انتخابات همه چیز را به نفع حسن نشان می دهد و این باعث میشود رقیبان حسن کچل همه چیز را از دست رفته ببینند و به شیوه غیر انسانی ترور متوسل شوند. ترور حسن کچل که از جهاتی با ترور جان.اف.کندی پهلو میزند یکی از غیر انسانی ترین و ناجوانمردانه ترین و فاجعه بارترین ترورهای سراسر تاریخ است که هر قلمی از شرح و هر زبانی از بیانش قاصر است. شرح ماجرای ترور وی اینگونه بود که تروریست ها در سشوار حسن بمب کار گذاشته بودند و فشار دادن دکمه on سشوار کافی بود تا ....

 

2. نـسـخـه کـارتـونـی :

این نسخه به ما می گوید حسن کچل در واقع همان «ای کی یو سان» خودمان است که دروس دوره دبیرستان را با هر جان کندنی هم شده با کمک کتاب های خودآموز و گام به گام پاس می کند. سپس کنکور می دهد و با سهمیه کچلی در دانشگاه قبول میشود و رشته کامپیوتر را انتخاب میکند و پس از سال ها کد نویسی و تحقیقات گوناگون و فسفر سوزاندن موفق به ارائه دو نظریه اساسی در حوزه کامپیوتری کچل ها می شود. یکی نظریه مهم «کچلیسم و تنظیم خانواده پیشرفته» و دیگری «ساختمان داده ها در کچلیسم» و آخری «الافی دو واحد اختیاری» که اولی خیلی زیاد مورد بحث محافل زناشویی قرار گرفته بود و از سوی دانشجویان بسیار مورد تقدیر و تشکر قرار گرفته بود و نظر حسن هم تدریس این واحد درسی به صورت مختلط بود که به وزارت علوم ارسال کرده و دومین نظریه در مورد برنامه نویسی کچلی و حومه است و آخرین نظریه ارائه شده از طرف وی درباره جوانانی است که الاف در محیط دانشگاهی یا محیط جامعه به اصطلاح ولو هستند و به دنبال یاری برای خویش هر چند کوتاه مدت درگیرند. البته در پایان باید از طرفداران پر و پا قرص سایوجان ، شینسه ، یانگوم ، امپراطور دریا ، بانو چویی ، پدر ژپتو ، بابا لنگ دراز ، پدر پسر شجاع ، ملوان زبل ، حنا دختری در مزرعه ، پینوکیو ، ... پوزش بطلبیم که متأسفانه در این نسخه از آنها اسمی برده نشد.

 

3. نـسـخه تـبـلـیـغـاتـی :

این نسخه واقعاً از لحاظ احمقانه بودن شورش را در آورده است. آخر پارتی بازی تا چه حد؟ قضیه از این قرار است که مادربزرگ حسن وقتی دید حسن کچل چند وقتی است بیکار شده و ول میگردد و چیزی نمانده که انگل جامعه شود او را پیش عمویش - بزرگ خاندان کچل ها و رئیس بزرگترین کارخانه برس سازی کشور - می برد و میگوید: «الا و بلا باید برای حسنم کار جور کنی» عمو هم که هر چه قدر بالا و پایین میپرد که چرا حالیتون نیست همه پست ها پره ، به خرج مادربزرگ حسن نمیرود و از سر ناچاری حسن کچل را برای بازی در تبلیغ تلوزیونی برس هایش استخدام میکند. فکرش را بکنید که آن هم در تلوزیون و آن هم یک آدم کچل برای یک تبلیغ آن هم برس دارد زور میزند تا فرق وسط باز کند. فایده این تبلیغ این بود که پس از یک ماه از پخش آن برس های شرکت عموی حسن کچل دیگر به فروش نرفت و شرکت ورشکست شد. تیتر یک روزنامه ها پس از این حادثه این بود: «حسن ، حسن را کچل کرد»

 

4. نـسـخـه تـراژیـک :

بلاخره باید از حقیقتی که سال ها است پنهان مانده پرده برداشت. کسی که همیشه در داستان حسن کچل مادربزرگ حسن معرفی میشد حقیقتاً مادربزرگ او نیست و در واقع نامادربزرگیش یا به عبارتی ملموس تر همان زن بابای پدرش است و اتفاقاً بی هیچ شوخی ای هم به شدت آدم سنگدلی است. او بود که به بازار رفت و فریبنده ترین سیب های بازار را خرید و او بود که سیب ها را آلوده کرد و او بود که آنها را پشت سر هم در کوچه ردیف کرد و او بود که در گوشه ای پنهان شد و او بود که مرگ تدریجی او را دید و او بود که به خانه پرید در حالی که بر لبانش لبخند رضایت مندی نشسته بود زیر لب میگفت: «یه نون خور کمتر بهتر»

 

5. نـسـخـه عـاشـقـانـه :

حسن با اینکه بسیار کچل بود ولی بسیار قلب پر عشقی داشت. خیلی وقتها گریه میکرد. خیلی وقتها تنها بود. خیلی وقتها بود که دلش دختری میخواست که بتواند درد دلش را به او بگوید و همدمش باشد. حسن ما خیلی آدم دل نازکی بود. در روزی از این روزهای خدا که حسن این نسخه ما با دوستانش در پارک بودند دختری را دید. حسن مدام نگاه میکرد و دختر هم مدام چپ چپ جوابش میداد ولی حسن از رو نمی رفت. حسن یک دل نه صد دل عاشق شده بود با یک نگاه. به زور دوستانش بالاخره شماره اش را پشت یک کارت ویزیت نوشت و با قدم های لرزان و دلی آکنده از عطر عشق و قلبی تپنده از شور و هیجان و چشمانی پر از نگاه او به سوی نیمکت پشت فواره رفت و گفت: «سلام خانووم. ببخشید میتونید شماره من رو داشته باشید؟» دخترک با یک نگاه چپ چپ و اخم و حالتی عصبی گفت: «خواهش میکنم. البته که همینطوره. اینم شماره من: ...091225» حسن مات ومبهوت مانده بود. خلاصه دو روز بعدش حسن تاب نیاورد و گوشی رو برداشت و زنگ زد:

- بیییییب بیییب ... بیییییب بیییب ... (گوشیش مشکل داشته احتمالاْ)

- الو. بله بفرمایید؟

- سلام

- سلام شما؟

- نشناختید منو؟

- نه. صداتون هم اصلاً آشنا نیست. شما؟

- منم. همونی که دو روز پیش اومدم و تو پارک شمارتون رو گرفتم.

- اااااااااااااااااااا (به کسره همه الف ها)

- بله شناختی خانووومی؟

- بله. شناختمتون. شما هم مثل من کچلید راحت شناختمتون. راستی شما ...

حسن حرف دخترک را قطع کرد و محکم گوشی را گذاشت و دوباره در انتظار فردایی تنهاتر دلگیرانه گریست.

 


"فهیرا" ، "ستاره" ، "سیما" ، "شیما_غ_م" ، "~~~BIG~BOY~~~" ، "الهام" ، "E_A_H" ، "توسن" ، ...
و خیلی ها که اومدن و نظر دادن و من اسماشون رو با این حافظه ضعیفی که دارم یادم نمیاد و ازشون یک دنیا ممنونم ...

:::: این هم برنده ها بر اساس اولویت زمانی که جواب ها رو دادن نه اولویت بهتر بودن ::::

برنده اول : "فهیــــــــــــــــــــــرا" با اون نسخه سینمایی قشنگش
برنده دوم : "شیما_غ_م" با نو نسخه دانشگاهی جالبش
برنده سوم : "بیگ بوی" با اون نسخه هاستلی و اره ای خودش

همین دیگه ...

تغییر چهره دو / کشف نیوتـون

سلام. احتمالاً تا حالا شخصیت هایی مثل "حسن کچل"،"غول چراغ جادو"،"سفیدبرفی"،"سیندرلا"،"..." و تموم شخصیت های داستان های افسانه ای همه مرده اند. حالا فکرش رو بکنید که اگر یه آدم بیکار که احتمالاً یه چیزی اش هم میشود، بلند شده و رفته گور تک تک اینها رو گیر آورده و قبر آونها رو نبش کرده و اونها رو صاف فرستاده وسط دنیای امروز. این میشه : تغییر چهره. همین ...

 برای دومین تغییر چهره میرم سراغ داستان معروف "کشف نیوتون"


نــــوع اول :

محکم بسته بودنش به درخت. اصلاً نمی توانست جُم بخورد. داد زد: «چرا همچین میکنید ؟» یک نفر از بالای درخت جواب داد: «سر مفت... گنجشک هم مفت... اگه یه سیب خورده تو سرت چیز به این مهمی کشف کردی پس لابد اگه چیزای دیگه ای هم بخوره تو سرت باز یه کشفی میکنی. » و از همان بالا شروع کرد به پرت کردن چیزهای مختلف. هویج، گوشکوب، پیانو، سماور، لباس زیر، ساعت دیواری، نمکدون، پارچ آب، دمپایی، خودکار، ماشین اسباب بازی، ... همه چیز پرت کرد و دست آخر وقتی چیزی برای پرت کردن نداشت خودش را پرت کرد. آخ نیوتون بلند شد ولی به کشفیات چیزی اضافه نشد.



 نــــوع دوم :

خبرنگار دکمه ضبط واکمن خود را فشار داد و پرسید: «راستی ممکنه خیلی ها ندونن چی کشف کردید؟ شما خودتان در این باره توضیح دهید؟ » نیوتن خیره نگاه میکرد. پس از سکوت طولانی با لحن کش داری گفت: «جذابیت زمین رو » خبرنگار جا خورد: «جذابیت زمین ؟» نیوتن گفت: «آره. زمین خیلی جذابه. ماها هم زمین رو دوست داریم. حیف که من زمین ندارم. عوضش یه خونه کلنگی دارم. میخوام بکوبمش یه ده طبقه ای برم بالا. راستی شما میدونید الان زمین متری چند می ارزه ؟» خبرنگار شانه هایش را انداخت بالا: «نه » چند دقیقه بعد خبرنگار با سر و صرت زخمی و واکمنی شکسته از در تیمارستان خارج شد. محکم بسته بودنش. این دفعه به تخت.



 نــــوع سوم :

معلم اسم همه را خواند. نیوتون ؛ حاضر. معلم از او راز کشفش را رو به همه سؤال کرد. نیوتون رو به معلم گفت: «یک روزی که هم گرسنه ام بود و هم هوا خیلی سرد بود خسته و کوفته نشسته بودم زیر یه درخت خشک. زمستون بود دیگه. کم کم خوابم برد. منم یه جوری می خوابم که هیشکی نمی تونه بیدارم کنه. تو همین وضع بودم که یهویی دیدم که یه سیب آبدار افتاد و خورد توی سر من. من اولش گفتم که خدا جون کاشکی ازت یه چیز دیگه ای میخواستم ولی وقتی متوجه شدم دیدم که این درخته گلابی بوده نه سیب. بعداً هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. زندگی همین پائین افتادن هاست. »

 

نــــوع چهارم : نوشته شده توسط مجتبی

بز بز قندی وقتی از خواب بیدار شد رفت در رو باز کرد و دید پلیس جلوی دره.پلیس پرسید:بز بز قندی شما هستید؟
--بله.شما با من امری داشتید؟
بله ما از اگاهی مزاحم میشیم.
--اتفاقی افتاده؟
بله.متاسفانه حبه انگور به اتهام قتل بازداشت شده.
--قتل؟...قتل کی؟اون حتی نمیدونه قتل رو با کدوم دال مینویسن.نه...نه...این وصله ها بهش نمی چسبه.
چرا خانوم.متاسفانه حبه انگور نیوتن رو کشته.
--نیوتن/...نیوتن خودمون؟
بله.نیوتن خودتون.
--آخه چجوری؟
دیروز که نیوتن به هوای کشف یه چیز جدید رفته بود زیر درخت بخوابه، یهو یه چیز سنگین تالاپی میخوره تو سرش.بعد از تحقیقات افسر تجسس متوجه شدیم حبه انگور که از ترس خورده شدن(توسط آقا گرگه)میره بالای همون درختی که نیوتن زیرش خوابیده بوده.امّا متاسفانه پاش لیز میخوره و میوفته رو سر نیوتن.ونیوتن هم در جا میمیره.

پایان غم انگیزی بود.البته واسه نیوتن.حالا خودمونیم نیوتن اینطوری مرد؟

من اظ حمین جا از جامعه فیضیکدانان و ترفداران نیوطن اظیض اضر میخواحم

 

نــــوع پنجم : نوشته شده توسط مریم

دستی رو کشید! و یه 180 و صدای جیغ لاستیکها ..همه نگاشون افتاد بهش...شیشه ماشین عروسکی و رینگ اسپورتش رو(اسم ماشین به سلیقه خواننده!!)داد پایین ..سرشو آورد بیرون..عینک آفتابی مارک دیورش رو یه ریزه داد پایین و گفت:خانومهای عزیز..من می خوام زمین بخرم آخه بابام پولداره!!یه درخت سیبی ..پرتقالی..هم داشته باشه که من بازم مشهور شم!!در ضمن من ...که یهو یه ضربه کارساز و مهلک خورد تو سرش ..به همون شدت اولین سیب...چشماشو وا کرد دید رو تختشه و همه اونا خواب بود!!و وزیر جنگ بالا سرشه:پاشو برو دنبال یه لقمه نون حلال!!بابا این مغزت یه بار جم خورد یه چی گفتی!!نکنه فکر کردی بازم خبریه؟!یا منتظری بیان حلوا حلوات کنن و اسکار بگیری؟؟چقدر بابام باید خرجت کنه؟...سر رات نونم بگیر نیو...
نیوتون:چشم عزیزم...(اگه شانس داشتم اسممو می ذاشتن شانسیوتون!!)


 سلاااااااااااااااااااااااااااااام    بشتابید ... بشتابید ... سرکارها (آخ ببخشید) برنده ها اعلام شد ...
برنده اول مجتبی دوست خوبم که میتونید متنش رو بالا در نوع چهارم بخونید
برنده دوم مریم خانوم هستش با متن قشنگی که در بالا در نوع پنجم اومده
این دو عزیز هر چه سریعتر نسبت به دریافت جایزشون اقدام کنند لطفاً  

من هم همین جا از همه دوستان گلم ، از همه شما هایی که اومدید و با نظراتتون دل من رو شاد کردید ، از همه شماهایی که داستان ها و دنباله هایی گفتید و با زور هم که شده جایزه میخواستید هم ممنونم ... امیدوار باشید و منتظر مسابقات بعدی ... دوستتون دارم و برای همتون موفیقت روزافزون و به دور از دغدغه های روزمرگی رو آرزومندم ... زندگی رو هم الکی سخت نگیرید ، تا خدا رو داریم غم نداریم ...  ... قربون همتوووووون ... من رو هم دعا کنید ...  ... راستی اگر هم خواستید میتونید توی این نظر سنجی بلاگفا شرکت کنید و من رو توی قسمت یازدهم (طــنــز) انتخاب کنید ... بازم ممنووووووووووووووووووووووووووووون ...

تغییر چهره یک / بزبزقندی

سلام. احتمالاً تا حالا شخصیت هایی مثل "حسن کچل"،"غول چراغ جادو"،"سفیدبرفی"،"سیندرلا"،"..." و تموم شخصیت های داستان های افسانه ای همه مرده اند. حالا فکرش رو بکنید که اگر یه آدم بیکار که احتمالاً یه چیزی اش هم میشود، بلند شده و رفته گور تک تک اینها رو گیر آورده و قبر آونها رو نبش کرده و اونها رو صاف فرستاده وسط دنیای امروز. این میشه : تغییر چهره. همین ...

برای اولین تغییر چهره میرم سراغ داستان معروف "بزبزقندی" به سبک سینمایی اش


صحنه اول – داخلی – خانه بزغاله ها – امروز :

مادر بزغاله ها کارت اعتباری و زنبیلش را برداشت. نصیحت هم نکرد که در را به روی کسی باز نکنید. چون سه روز پیش یک آیفون تصویری خریده بود و بچه هایش هم بزغاله بودند خر که نبودند حتماً گرگ را توی صفحه آیفون تشخیص می دادند. بچه ها هم هیچ نپرسیدند کجا می روی و کی بر می گردی. چون حبه انگورش از آن بزغاله های کرم کتاب بود و برای هشتادمین بار داشت دوره چهار جلدی هری پاتر را می بلعید. شنگولش هم همراه آهنگ رپ مورد علاقه اش یعنی «بع بع پارمیدای من کو بع بع» دیوانه وار بالا و پایین می پرید و منگول با چشم های شهلایی اش هم در حال راست و ریس کردن سیخ و سنگش بود.

 

صحنه دوم – داخلی – خانه بزغاله ها – امروز :

سه بزغاله پای آیفون ایستاده بودند. تخمه می شکستند و با شگفتی به پنج گرگی که اصلاً تظاهر نمی کردند مادرشان و خاله شان یا عمه شان هستند نگاه می کردند. حتی گریمی برای اندکی شباهت خفیف هم نداشتند. یکی از گرگها گفت: «این آخرین شانس شماست، اگر تکان نخورید ضرر کرده اید». بعد دست کرد توی کیفش و با حرکتی سریع یک کتاب قطور دانشگاهی اش را که حالا برچسب "جلد پنجم هری پاتر" را روی آن میشد دید بیرون کشید و گفت: «این جلد پنجم هری پاتره با امضای خود خانم رولینگ ...» ولی حواسش شاید نبود که مقداری از سیخ و سنگش از لای کیفش بیرون آمده بود. حبه انگور با دیدن جلد پنجم هری پاتر دیوانه کننده صفحه آیفون را نگاه میکرد و منگول هم یبا دیدن محتویات کیف گرگ دل خودش را صابون مال میکرد. شنگول که میگفت هیچ وقت گول این گرگهای خبیث را نخواهد خورد هم با شنیدن زنگ موبایل یکی گرگها از خود بی خود شد.

 

صحنه سوم – خارجی – خانه گرگها – امروز :

مادر یزغاله ها گیج و پریشان لای جمعیت جلوی خانه گرگها ایستاده بود. سر در نمی آورد چه اتفاقی افتاده است. همهمه بود. آمبولانسی آژیر می کشید. پنج برانکارد که روی هر کدام یک ملحفه سفید کشیده شده بود را کنار آمبولانس ردیف کرده بودند. به سختی راه را باز کرد و ملحفه یکی شان را کنار زد. گرگی را دید که صورتش به طرز چندش آوری سبز بود و زبانش از دهانش بیرون مانده بود. در همین حین چشمش افتاد به پشم بزغاله ها که گوشه و کنار خانه گرگها ریخته بود. جیغی کشید و تا خانه یک نفس دوید.

 

صحنه چهارم – داخلی – خانه بزغاله ها – امروز :

در خانه هیچکس نبود. مادر بزغاله ها خود را رها کرد روی تخت. چند تا قرص آرام بخش را با یک لیوان آب انداخت بالا و تا روز بعد که صدای زنگ در بارها به صدا در آمد بیدار نشد. پشت در نا آشنایی ایستاده بود.

 

صحنه پنجم – داخلی – پشت در – فردا :

- «شما بزبزقندی هستید؟»
- «بله. چیزی شده؟»
- «شما بازداشت هستید.»
- «یعنی چی بازداشت هستم؟ به چه جرمی؟»
- «به جرم تولید و پرورش گوشت های آلوده.»
- «آنها جیگر گوشه های مرا خوردند آن وقت من ...»
- «آنها بچه های شما را خوردند و مردند.»

مادر بزغاله ها شانه بالا انداخت. جواب داد: «جوابی نمی دهم. من بدون وکیلم یک کلمه دیگر حرف نمی زنم.»

 

صحنه ششم – خارجی – دادگاه – فردا :

دادگاه نارسمی است به اجبار رسمی اعلام میکنیم .
- خانم بزبز قندی آیا اعتراف میکنید که شما قاتل 5 گرگ زبان بسته ای هستید که دیروز در منزل شما بودند ؟
وکیل بزبزقندی: جناب قاضی تقاضا دارم موکلم رو راحت بگذارید ایشون مرض قند دارن .

(این چشمک رو وکیل به قاضی میزنه )
بزبز قندی ترجیح میده به جای حرف زدن فقط مقداری عشوه برای قاضی بیاد .
قاضی باهوشه سریع مطلب دستش میاد: خانم بزبز قندی بی گناه هستند .تمام شواهد نشان میدهد ایشون در موقع ارتکاب جرم در منزل حضور نداشتند .

جلسه پایان یافت .

مقدار حساب بانکی قاضی روز به روز افزون تر میشود !!
مراسم چند بزغاله ی شیرین زبان و سر به راه بزبزقندی با شکوه هر چه بیشتر برگزار شد .
انشاالله غم آخرتون باشه !!!


من از همه دوست های گلم که اومدن و خوندن و سرکار رفتن و نرفتن و خوششون اومد و نیومد و دیگه با من قهر کردن و نکردن و ... خلاصه با همه این اتفاقات خارق العاده از همه ممنووووووووووووووووووونم 

و اما برنده ما که این پایان جالب رو هم گفته "ستاره ای در شب" هستش که البته با نام "شناسنامه من یک دروغ تکراری است" بیشتر کامنت میذاره !!! عزیزم تبریک میگم راستی جایزه ات هم محفوظه   

پائیز

پاییز به نظرم اصلاً فصل جالبی نیست. هیچ وقت باهاش حال نکردم. آخر چه بساطیه؟ این درخت ها و بوته ها شش ماه سال پدرشون در می آید. برای دوزار نور اضافه خودشون را بالا می کشن و هزار بامبول سوار می کنن تا به اندازه کف برگ خودشون نور داشته باشن. برای یک قُلُپ آب و کود ریشه هاشون را در لابه لای خاک پیش می برن جوانه می زنن برگ می دن بعد یکهو پاییز با یک سرمای ناگهانی و باران تندش از راه میرسه و همه رشته هاشون رو پنبه می کنه. برگ ها کُپ میکنن و وحشت زده زرد و نارنجی میشن و می ریزن روی زمین. خدا وکیلی راه رفتن روی زحمات دیگران چه لذتی داره؟ که بعضی ها رمانتیک وار عاشق صدای خش خش برگ زیر پاهاشونن
کاش فقط همین بود. بدبختی اینه که پاییز فصل درس هم هست. چه بد. شاید برای همینه که از کاج و سرو خوشم می آد، چون بی خیال رنگ پاییز سبز می مونن و سبزیشون رو به رخ می کشن. بچه که بودم مشکلم با پاییز بیشتر بود. اون موقع خانه ما حیاط داشت حوض داشت باغچه داشت پر از گل و گیاه و منم که عاشق گل و گیاه. تمام آب دادن ها و علف چیدن ها و مراقبت ها با یک نسیم پاییز به باد می رفت. گلدان های شمعدانی و کاکتوس رو از ترس پاییز و سرمای بی حساب اون می چپاندم توی زیرزمین نیمه تاریک و به امید زنده موندنشون تا بهار صبر میکردم. اما الان مشکلم با پاییز کمتره. سرفه های بیجا و آب دماغ که نشت میکنه تنها مشکل منه. حالا گلدان های آپارتمان همیشه سبزن نه آب می خوان نه نور نه مراقبت. لامَسَب ها هم که تغییر فصل حالی شون نیست. فقط هر از چندگاهی باید برگ های پلاستیکی شون رو با آب و صابون شست
من الان عاشق پاییزم چون با تغییر هر فصلی از سال فصل وجود من سر جای خود می مونه. من الان پاییزم. زرد. خشن. بی روح. نمی دونم چرا؟ یعنی فقط من اینطوری ام یا در توهمم که فکر می کنم ما آدم ها همگی این طوری ایم؟؟؟

روزشمار دانشگاه

« این یک داستان واقعی است باور کنید »

شنبه :

همون لحظه ای وارد دانشگاه شدم متوجه نگاه سنگینش شدم. هر کجا که می رفتم اون رو میدیدم. باورتون میشه حتی توی دستشویی. آخه یک لحظه هم اون تصویره خوشگلش از جلوی چشمام محو نمیشد. یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود که به هم بخوریم. صداش چقدر قشنگ بود. انگار که صداش رو نازک کرده باشه گفت : «ببخشید». من که میدونم منظورش چی بود. تازه ساعت ده هم که داشتم بورد گروهمون رو میخوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن کرد. آره دقیقاً میدونم منظورش چی بود. اون میخواد زن من بشه. بچه ها میگفتن اسمش مریمه. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم.

یکشنبه :

امروز ساعت هشت رفتم دانشگاه. تو کلاس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش میگفتن و میخندیدن. تازه به من گفت : «آقا میشه شیشه پنجره تون رو ببندین». نمی دونم من که هیز نبودم آخه. ولی میدونم منظورش چی بود. اسمش رو میدونستم اسمش نرگسه. مثل روز روشن بود که میخواد با این حرفش و خندیدنش دل من رو نرم کنه که بگیرمش. راستیتش منم از اون بدم نمی اومد. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم.

دوشنبه :

امروز به محض اینکه وارد دانشگاه شدم مثل همه بچه مثبت ها زودی رفتم سر کلاس. ولی نه مثل اینکه پیچوندن کلاس ها بیشتر حال میده. بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسی هام جزوه من رو ازم خواست. من که میدونم منظورش چی بود. حتماً مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه. راستیتش منم از مینا بدم نمی اومد. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم. ولی نمیدونم چرا با اینکه همه میگفتن نامزد داره حاضر شده که به منم پیشنهاد بده.

سه شنبه :

امروز اصلاً روز خوبی نبود. نه از مریم خبری بود نه از مینا نه از نرگس. دلم خیلی گرفته بود. فقط یکی ازم پرسید : «آقا ببخشید اتاق آقای اسداللهی تو این ساختمونه ؟». منم که میدونستم منظورش چیه. ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم.  چون کیفش آبی رنگ بود. حتماً استقلالیه. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون استقلال سرور سطل آشغاله دیگه. با اینکه شش تا هم گل بزنه ولی واسه من همون سوراخ همیشگیه.

چهارشنبه :

امروز وقتی تو راه سلفمون بودم یک مرتیه یه دختر خانمی رو دیدم. خیلی با شخصیت بود. ازم پرسید : «آقا ببخشید غذای اینجا که آدم رو نمی کشه؟ میشه خورد؟». منم که میدونستم از ورودی های جدیده. تفلکی نمی دونست که مجبور نیست با 400تومن خودکشی کنه. حیف ولی از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم که کمکش کنم. ولی دیر شده بود. اون رفته بود. هر چی از بچه ها آمارش رو گرفتم بچه ها هم ازش خبری نداشتن.

پنج شنبه :

یکی از دوستام به نام احمد من رو تو تریا دید. یه نوشابه مهمونم کرد. من که میدونم منظورش از اینکار چی بود. میخواد که من نرگس رو بیخیال بشم. آخه صبحی اونا رو توی کوچه پشتی دیده بودم. راستیتش از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون عمراً قبول کنم. آخه نرگس رو دوست داشتم.

جمعه :

امروز صبح با کلی بدبختی بلند شدم. گرسنه ام شده بود. باید یه کاری میکردم. رفتم سوپری سر کوچه. تخم مرغ رو گرفتم کیلویی 3200تومن. یادم نیست قبلنا هم همین قیمت بود یا نه. ولی یادمه وقتی 2000تومنی میدادم 200تومن پس میداد. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون گفتم شاید به قول مهدی بهتر بود که ما هم آدم فضایی میشدیم.

شنبه :

امروز خیلی خوشحال بودم. آخه امروز همشون کلاس داشتن و باید میومدن دانشگاه. خیلی فوری حاضر شدم و با کله رفتم. خیلی بد شده بود. آخه بلیط اتوبوس رو گرون کرده بودن. منم که گفتم با همین بلیط های قبلی میتونم برم. ولی راننده اتوبوس قبول نکرد. الان بود که کلاسشون شروع بشه. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون دلم واسه وقتای بین کلاس ها و نشستن رو نیمکت ها و دید زدن نیمکت های روبرویی تنگ شده بود. ولی چیکار میشد کرد. با هر زحمتی بود پول هام رو خرد کردم و بلیط رو گرفتم و رفتم.

یک شنبه :

یادم رفت بگم. دیروز هیچ کدومشون نیومده بودن. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون فکر کنم با هم قرار گذاشته بودن که من رو بپیچونن. ولی کور خونده بودن. من زرنگتر از این حرف ها بودم. ورودی های جدید پس واسه چی اومدن.

دوشنبه :

هیچی. امروز تعطیل بود.

سه شنبه :

امروز خواستم برم دستشویی. ولی نشد. آخه شلوغ بود. هر سه تاش. نمیدونم باید چیکار میکردم. ولی خب سنگ کلیه بهتر بود یا اینکه یه جوری خودم رو خالی کنم. نمیدونم شاید توی حیاط یا زیر زمین یا ... . تو همین فکرها بودم که علی یکی از همون بچه ها که خیلی هم با معرفته و توی صف بود گفت : «داداش کجایی؟ برو دیگه. بقیه که علاف تو نیستن اینجا». راست میگفت. ولی نمیشد کاری کرد. آخه نفر قبلی هنوز عطرش خیلی بو میداد.

چهارشنبه :

امروز همه جا تاریک بود. نمیدونم چرا؟ همه چیز واسم انگار نامفهوم بود. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون تازه فهمیده بودم که قرصم رو نخورده بودم. دکترم گفته بود که باید همیشه قبل از خواب اون رو بخورم. وگرنه مشکل روانی ام بدتر میشه.

این دیگر که چیست ؟

من نمی دانم که جریان فلان یارانه چیست ؟
یا دلیل رفتن اجباری هامانه چیست ؟

بی خبر از ماجرای بورس و بانک مرکزی
من نمی دانم که شاخص های بی سامانه چیست ؟

گیجم از پرونده و جریان اجلاس اوپک
ربط نفت و سفره و ماهواره بیگانه چیست ؟

ای محمود مرده ام از دست تو آخر ... گو به من تو
که این نفت بر سر سفره افطار دیشبم ، دیگر که چیست ؟

چیست این جریان مسکن ای خدایا چیست این ؟
گر شده این معضل هم حل ... پس کرایه خانه چیست ؟

کم کَمَک دارم به اصل فلسفه شک می کنم
فرق مرغ و تخم مرغ و گوجه و رب گوجه دیگر که چیست ؟

شبروان در کوی بن بست علی چپ گشته اند
داستان کوچه های ناجوانمردانه چیست ؟

ناخود آگاه به خود گویم که من
شاید این کوچه ها بن بست بوده ... این معنیش چیست چیست ؟

یک دو باری تا نخوانی شعر ناب بنده را
پرسی ام جریان این ابیات بس رندانه چیست ؟

گویمت شب ها دراز است و منم که خواب خواب
روز هم خواهد رسید ... جا تر شده ... وای اون هم که نیست !

"نیست" در مصرع پیشین مشکل خاصی نبود
گیج گیجم ... تو میدانی مشکل اخلاقی بیت قبلی را که چیست ؟

قافیه آخر زیاد است و منم که عقده ای
انگ اون دانشجوئه که در زندانه چیست ؟

ای شمایی که ز جریان آگاهی کاری بکن
غافل از آنکه همین جریان یارانه ها دیگر که چیست ؟

گویی مرا که دگر داری تو کجا میروی ... با توهستم پیاده شو
تا بریم بر سر کوچه که ببینم گوجه کیلویی چند است ؟

بار دگر قافیه ها را قاطی پاطی کرده ام
مرا عفو کن ای عزیز ملت اسرائیل دیگر چه صیغه ای است ؟

این اسفندیار رحیم مشائی را می شناسی تو دگر
گفته که من با اسرائیل دوستم ... وای وای چه حرفی است این چیست ؟

از این حرف ها نزن ملت که می دانند تو را
تو همانی که سال پیش دادی قبر کوروش را بر آب

این دو بیت اخیر هم که یادم می آید از دوران جوانی گویمت
گویند آرایه اسلوب معادله است ... تو میدانی معنی این دیگر که چیست ؟

راستی این جریان مدال های المپیکمان دیگر چه شد
همه را این آمریکا و چین دزدیده اند ... تو میدانی این که چیست ؟

یکی دیشب یه چیزایی گفت به من ... خب بگو دیگر چه گفت
گفت افغانستان هم مثل ما مدال آورده ... من که نفهمیدم این دیگر که چیست ؟

این همه زر را که از من خوانده ای تو ... خب نظر هم بده
بگو که چند روز مانده تا انتخابات ... چند روز

این دفعه دیگر اسلوب معادله نبود ... گول خورده ای
قافیه کم آورده ام ... آهان جریان پنج سال دیگر ، این دیگر که چیست ؟

خب بلاخره این شعر من هم به اتمامش رسید
شب بخیر ولی این را بدان

من امیر هستم و بیدار که تو را بیدار کنم
نه بابا بیداری عقلت را که نگفتم ... سحریت دیر نشود

هر چه گشتم نشد ... دیدم که من
بهتر از "این دیگر که چیست" چیزی ندارم ... این دیگر که چیست ؟